گاه نوشته های (رها) محمد دلیریان |
وخدادروجود حسین(ع)تجلی کردوشبیه ترین مردمان به پیامبر(ص)رابه او عطافرمود،تاچشمان پدر،بدوروشن شود و قلبش به او آرام یابد...چه تقدیر نکویی بر قلم پروردگار جاری شد و چقدرخدا،خاطر حسین را می خواست که به جوانش سیمای نبوی و خاق محمدی داد.علی اکبر حسین!!نمی دانم روزی که دیده به جهان گشودی،پدرت شادمان شد یا اندوهگین،چرا که قلم تقدیر،اوج شکوفایی ات رابا فرو ریختن گلبرگهایت و اوج جوانیت را با افول زود هنگامت،در هم آمیختقلمرو تو،به گستردگی تاریخ است و زمین، هنوز هم از شور جوانی در هم آمیخته باشهادتت،به خود می بالد و لبریز از غرور است.تو،طراوت جوانی را با شکوه ایثار، پیوند زدی ودر قامت سروگونت،والا ترین نمونهء یک جوان را به تصویر کشیدی.جوان رعنای حسین! می دانم آنگاه که عزم رفتن کردی، دلت تنها نگران یک نفر بود. پدرت که نامیدانه به تو خیره شده بود<> [ جمعه 89/5/1 ] [ 7:37 عصر ] [ ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |